معنی بر پا و قایم
لغت نامه دهخدا
قایم. [ی ِ] (اِخ) لقب امام دوازدهم شیعه. رجوع به قائم و مهدی (ع) شود.
قایم. [ی ِ] (ع ص، اِ) قائم. ایستاده. برپا. || دلاک حمام: دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود. || در تداول، پنهان. رجوع به قایم کردن شود. || در تداول، سخت. محکم: یک کشیده ٔ قایم زدن. || در تداول، بسی بلند وجهوری: آواز و صدای قایمی کردن. مقابل یواش گفتن.
قرص و قایم
قرص و قایم. [ق ُ ص ُ ی ِ] (ص مرکب، از اتباع) محکم و استوار.
قایم بازی
قایم بازی. [ی ِ] (حامص مرکب) رجوع به قایم شدنک شود.
قایم کاری
قایم کاری. [ی ِ] (حامص مرکب) محکم کاری: کار از قایم کاری عیب نمیکند.
قایم راندن
قایم راندن. [ی ِ دَ] (مص مرکب) کنایه از زبونی و تسلیم شدن. (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین).
- به قایم راندن، کنایه از زبون شدن:
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی با جمالش.
نظامی.
حل جدول
فرهنگ عمید
پنهان، مخفی،
* قایم شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] پنهان شدن، مخفی شدن،
واژه پیشنهادی
پا بر جا-مقاوم
گویش مازندرانی
سفت و سخت، دیرشکن، استوار، سمج، پنهان
فرهنگ فارسی هوشیار
در تداول، سخت، محکم و بمعنی پنهان
فرهنگ معین
معادل ابجد
362